آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مِثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دود: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای ِ عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دَوَد: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نِقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عین الحیات، چشمۀ حیات، آب بقا، چشمۀ الیاس، چشمۀ حیوان، آب خضر، جان افزا، چشمۀ زندگی، شربت حیوان، ماالحیاة، آب حیوان، نوشاب، چشمۀ نوش، جان فزا، چشمۀ خضر
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عِینُ الحَیات، چِشمِۀ حَیات، آبِ بَقا، چِشمِۀ اِلیاس، چِشمِۀ حِیوان، آبِ خِضر، جان اَفزا، چِشمِۀ زِندِگی، شَربَتِ حَیَوان، ماالحَیاة، آبِ حِیوان، نوشاب، چِشمِۀ نوش، جان فَزا، چِشمِۀ خِضر
آب سیاه، از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب سیاه، از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، برای مِثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 18 هزارگزی باختر بهبهان، کنار راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، کنجد، برنج، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 18 هزارگزی باختر بهبهان، کنار راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، کنجد، برنج، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام محل و رودخانه ای است بملک پارس و جای سکونت طایفه ای است از الوار که طایفۀرستم گویند و آب این رود و رود فهلیان و چند رود دیگر در خاک بهبهان به رود کردستان داخل شده و از هندیان گذشته بدریای عمان منتهی میگردد. (انجمن آرای ناصری). از ناحیۀ ممسنی نزدیک دوانست. (فارسنامۀ ناصری). از آنها که آبش شیرین و گواراست از چشمۀ سرآب سیاه ناحیۀ رستم ممسنی برخیزد. (فارسنامۀ ناصری)
نام محل و رودخانه ای است بملک پارس و جای سکونت طایفه ای است از الوار که طایفۀرستم گویند و آب این رود و رود فهلیان و چند رود دیگر در خاک بهبهان به رود کردستان داخل شده و از هندیان گذشته بدریای عمان منتهی میگردد. (انجمن آرای ناصری). از ناحیۀ ممسنی نزدیک دوانست. (فارسنامۀ ناصری). از آنها که آبش شیرین و گواراست از چشمۀ سرآب سیاه ناحیۀ رستم ممسنی برخیزد. (فارسنامۀ ناصری)
خط شب. خط ازرق. خط سبز. خط چهارم از هفت خط جام جم را گویند. (از ناظم الاطباء) : بجام عشق تو می تا خط سیاه دهند منم که سر بخط آن خط سیاه نهم. خاقانی. ، عالم غیب بنزد صوفیان. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط سبز نورسته را گویند. (آنندراج) : نرسته زآن خط گلگون خط سیاه هنوز نخورده خسرو حسنت غم سپاه هنوز. تأثیر (از آنندراج)
خط شب. خط ازرق. خط سبز. خط چهارم از هفت خط جام جم را گویند. (از ناظم الاطباء) : بجام عشق تو می تا خط سیاه دهند منم که سر بخط آن خط سیاه نهم. خاقانی. ، عالم غیب بنزد صوفیان. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط سبز نورسته را گویند. (آنندراج) : نرسته زآن خط گلگون خط سیاه هنوز نخورده خسرو حسنت غم سپاه هنوز. تأثیر (از آنندراج)
آب زندگانی: آب حیات زیر سخنهای خوب اوست آب حیات را بخور و جاودان ممیر. ناصرخسرو. کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی. سعدی. سیاهی گر بدانی عین ذاتست بتاریکی درون آب حیات است. شیخ محمود شبستری. طبیبی چه خوش گفت در خاک بلخ که آب حیاتست داروی تلخ. امیرخسرو دهلوی. چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر فلاتمت و من الماء کل شی ٔ حی. حافظ. ، بمجاز، دهان معشوق، قسمی از شیرینی و حلوا، نوعی از شراب به ادویۀ تند آمیخته و آن را ماءالحیات نیز گویند، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و امثال آن کنند
آب زندگانی: آب حیات زیر سخنهای خوب اوست آب حیات را بخور و جاودان ممیر. ناصرخسرو. کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی. سعدی. سیاهی گر بدانی عین ذاتست بتاریکی درون آب حیات است. شیخ محمود شبستری. طبیبی چه خوش گفت در خاک بلخ که آب حیاتست داروی تلخ. امیرخسرو دهلوی. چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر فلاتمت و من الماء کل شی ٔ حی. حافظ. ، بمجاز، دهان معشوق، قسمی از شیرینی و حلوا، نوعی از شراب به ادویۀ تند آمیخته و آن را ماءالحیات نیز گویند، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و امثال آن کنند
جانفزا - آب زندگی آب زندگانی، نوعی حلواست مرکب از: شکر و کف چوبک و مغز پسته، نوعی از شراب آمیخته با دویه تند ما الحیاه، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند، دهان معشوق، سخن گفتن معشوق، محبت باری تعالی که هرکس را جرعه ای از آن چشمه فیاض بنوشانند معدوم و فانی نگردد، سخنان اولیا و مردان کامل
جانفزا - آب زندگی آب زندگانی، نوعی حلواست مرکب از: شکر و کف چوبک و مغز پسته، نوعی از شراب آمیخته با دویه تند ما الحیاه، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند، دهان معشوق، سخن گفتن معشوق، محبت باری تعالی که هرکس را جرعه ای از آن چشمه فیاض بنوشانند معدوم و فانی نگردد، سخنان اولیا و مردان کامل
آبی که رنگ آن تیره و کدر باشد، شراب انگوری تیره رنگ، ماده علتی که بسبب آن چشم نابینا گردد، کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید، آب بسیار آب عظیم، طوفان، طوفان نوح، آفت مکروه مرگ، مداد دوده مرکب زگالاب نقس
آبی که رنگ آن تیره و کدر باشد، شراب انگوری تیره رنگ، ماده علتی که بسبب آن چشم نابینا گردد، کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید، آب بسیار آب عظیم، طوفان، طوفان نوح، آفت مکروه مرگ، مداد دوده مرکب زگالاب نقس
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، نوعی از شراب آمیخته به ادویه تند، ماءالحیات، نوعی از مهره ها
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، نوعی از شراب آمیخته به ادویه تند، ماءالحیات، نوعی از مهره ها